جناب آقای امیر پاشا غالبا اون قشری که میره سراغ تأتر اسمش "مخاطب بی سر" نیست شاید این نوع مخاطب رو تو سالنهای سینما به راحتی بشه پیدا کرد اما اونی که تأتر رو انتخاب میکنه یه جورایی سطح فکرش در حد اون تأتری که میبینه هست!!!شما خودتو "دانای کل " فرض کردی!نه؟؟ Reply
سمیرای عزیز،ممنون از اینکه وبلاگ منو میخونی. اون مخاطبهای تئاتری که همهمون فکر میکنیم روشنفکرهای عصر حاضرمون هستند، همونایی هستند که سال پیش رفتن و به میرحسین موسوی رای دادن. همونایی هستن که تو سالنها موبایلهاشون رو بلد نیستن خاموش کنن. همونایی هستن که میآن تو سالهای تئاتر که بگن، ماها هم تئاتر میآیم. 🙂 Reply
امیر پاشای گرامینظراتت رو قبول دارم ولی از دید من این خیلی قشنگ که وقتی برای دیدن این تأتر میرم(اونم یه 5 ساعتی قبل از اجرا) میبینم صف دور سالن اصلی رو یه دور کامل زده .این یعنی چی؟اونایی که از ساعت 11 صبح یه لنگ پا اونجا وایستادن تا شاید!!! موفق بشن که تأتر محمد یعقوبی رو بیبن میتونن وقتشون رو یه جای دیگه بگذرونن!پس این یعنی یا اون آدم آگاه یا میخواد که آگاه بشه!همون تأتر شهری که یه فضای فرهنگی و آدم انتظار داره که حدأقل!! توهین هایی که تو کل جامعه بهش میشه رو تو یه همچین فضاهایی نبینه خیلی راحت میاد تایم اجرای "همین نمایش" رو 2 ساعت!!! به تاخیر میندازه بدون کوچکترین اطلاع رسانی!!! من نمیدونم پس اون سایت رو واسه چی درست کردن فقط واسه اینکه خیلی سریع بلیط پیش فروش کنن!!!این توهین به مخاطب نیست!! بعد انتظار داری که تو ابعاد کوچکتر کسانی ذهنشون رو درگیر خاموش کردن موبایل بکنن .البته که من هم مثل شما دوست دارم که آدما همه با شعور و با فرهنگ باشن ولی خیلیاهم میان تو جامعه تا یاد بگیرن!!! حرف کلی من اینه: اون فضای به اصطلاح فرهنگیه که میتونه به مخاطبش خیلی چیزایاد بده. ولی دریغ و صد افسوس!!! برای خود من چند وقت پیش یه اتفاق جالب! تلخی تو همین تأتر شهر افتاد که اونقدر عصبیم کرد که وقتی شب برگشتم خونه سریع یه نامه براشون زدم به خیال اینکه در جواب حدأقل یه توجیهی بشنوم!!! الان یه چند ماهی از اون ماجرا میگذره و من هنوز منتظر جوابم!!! Reply
سمیرایِ نازنین،ممنون که این بحثِ خوب رو راهانداختی. من قبل از هرچی بگم که قصد توهین به هیچ قشرِ خاصی، از جمله تئاترروها (که خودمم جزوشون هستم) ندارم. تمام حرف من این بود که وقتی آدمایی مثل یعقوبی، رحمانیان یا بیضایی، متنی رو میخوان شروع کنن به نوشتنش، همون اول دلزده نمیشن از این همه ناآگاهیِ جامعه؟تویِ «روسری آبی» دیالوگِ خوبی داره. آخرش که با "طوبا"، خبرنگار تلویزیون مصاحبه میکنه، و ازش میپرسه که: "مشکلات کار کارخونه واسه شما چیه؟" طوبا مکثی میکنه و میگه: "این مصاحبهها رو به کی نشون میدین؟!"حالا جریان تئاتر هم همینه. یه سیکل بستهای شده، از جامعۀ روشنفکر (فرض میکنیم که به قولِ شما همۀ این افرادی که از 5 ساعت قبل، صف دوبل تشکیل میدن، افراد روشنفکر و آگاه به معنی خوبش باشن) که آگاهی فقط و فقط تویِ این سیکل جابجا میشه. چند نفر از این 75 میلیون جمعیت ایران به نظر تو، تویِ این سیکل هستن؟ خود همین افراد، چرا در لحظات مهم تصمیمگیریهای فرهنگی، هنری، اجتماعی و سیاسیِ این مملکت انقدر ناآگاهانه رفتار میکنن؟ پس مگه اینا همونایی نیستن که ساعتها تو صف میایستن تا دست پخت یعقوبی رو ببنین؟ پس چه فرقی کردن از «زمستان 66» تا «نوشتن در تاریکی». واسه این مسالهست که من اون پاراگراف رو خطاب به محمد یعقوبی گفتم که دلزده نمیشی از اینکه میبینی مخاطبات، متوجهت نمیشن. در هر حال، بحثِ مفصلیِ که توی وبلاگ و روزنامه و تلویزیون و کافه نمیشه در مورد حرف زد و نتیجه گرفت. بحث تغییر فرهنگ و اخلاقِ یه جامعهست که به اندازۀ یه تاریخ طول میکشه که به نتیجه برسه و متاسفانه عمرِ من قدِ یه تاریخ نیست! ترجیح میدم دلتنگِ یعقوبی بشم، ولی اکوسیستمم رو تغییر بدم. باز هم ممنون از نظرت. Reply