از فردایِ روزِ ازدواج، هر روز صبح، قبل از رفتن سرِکار، مرد زن رو بیدار میکرد تا ویتامینها و قرص کلسیمش رو بهش بده.
زن تو خواب و بیداری غر میزد و یه «بذار بخوابم»ِ مبهم نثار مرد میکرد.
مرد هم با حوصله درحالیکه قرص رو در دهنِ زن میذاشت میگفت: هر روز باید اینها رو بخوری! نمیخوام چهل سالِ دیگه فرتوت رو دستم بمونی!
این قصه تا ده ماه هر روز تکرار شد؛ دقیقاً تا صبحِ اون روزی که زن گفت: ما برای هم ساخته نشدیم. باید از هم جدا شیم.
ما برای هم ساخته نشدیم…:)))))