یلدا؛ مرگروزِ یرقانی‌ترین فصل

5
(3)

 (به پیام دهکردیِ اردی‌بهشتی)

 

اين هم صبر خورشيد

يلدا هم تمام شد. مثل همهٔ يلدا‌ها. طولانی اما به‌ياد ماندنی.

هم از نوعِ نور و آينه، هم به سبكِ قيرگون شبانه.

هميشه پايانی هست. قدر بدانيم.

شُكر!

براي شروعی دوباره، صبح به‌خير.

اين نقاهتِ آغاز، زمستان نياز، ارزان‌ترين تاوانی خواهد بود كه براي رسيدن به آفتابی باز، پُر راز، نازِ ناز برايمان مقدّر شده‌است.

شب ‌به‌خير يرقانی‌ترين فصل‌! شب به‌خير.

بعد از اين سفيدیِ بی‌قافيه و گذرا، بار‌ها از بدی‌هايت برایِ سبزی‌ها، سبزبودن‌ها، سهراب خواهم خواند.

تو هم در اين عقب‌نشينیِ ناگزيرت، فرصت خواهی داشت تا ياد بگيری كه چگونه در ترجيع‌بندِ حضور بی‌نورت، حضور زرد و برگ‌کُشَت، شومی‌ت را صد‌چندان كنی.

اما اين بار، اين يار، و بهار، مرا با تو سازگار خواهد كرد. این‌ بار شاید «ما» به دردِ تو پوزخند زدیم و با غمِ تو شاد شدیم!

شب به‌خير بدترین پائيزِ من.

 

Rate This

We are sorry that this post was not useful for you!

Let us improve this post!

Tell us how we can improve this post?

1 thought on “یلدا؛ مرگروزِ یرقانی‌ترین فصل”

  1. پاییز
    خمیده و ناگهان
    از پشت ساقه های علف پیدا می شود
    و دانه دانه درخت ها را خفه می کند، می گریزد،
    تو خنجر سوزانت را باید در برگ گلی نهان می کردی
    دشمن همیشه حربه آخر را
    در لبخندش پنهان می کند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *