نمیشه گفت که سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو آدم خودخواهی بود. همۀ اهالیِ بازتانکا میگفتن اون همه کاراش خودخواهانهست. اما بعضیها هم بودن که میگفتن که اون انقدر تواناهائیاش بالاست که این میزان خودخواهی هم واسهش کمه.
سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو سالِ ۵۴ زن گرفت. دختره یکی از دخترایِ همسایهشون بود که زود عاشقش شد. عشقشون خیلی سریع تبدیل شد به دوستداشتن و بعد بیتفاوتی و بعد تنفر و آخرش باز هم بیتفاوتی! اما زندگی ادامه داشت… اولین بچهشون دو ماه بعد از ازدواج به دنیا اومد. یه بچۀ سیاسوختۀ بدگریۀ جیغجیغو که همیشه هم قنداقش بویِ جیشِ عفونی میداد. سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو اسمِ پسرش رو برخلافِ اصرارِ زنش، گذاشت سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو. پسره ۴ ماهش که شده بود، زنش دومی رو هم حامله شد. گفتم که، سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو دارایِ توانائیهایِ بالائی بود که حتی میتونست علمِ پزشکی رو هم شگفتزده کنه.
دومین بچه هم سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو نام گرفت. در توضیح این مساله، سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیویِ پدر گفت: «میخواهم خود را تکثیر کنم.»
سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو –منظور دومین سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو، پسر اول است (مترجم)- دارای بیماری سوزاک مادرزادی بود. البته درمان شد. چون سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو در یکی از سفرهاش به شبهجزیرۀ هند، گیاهِ ناشناختهای با خود آورد که چون اسمی نداشت، اسمش رو گذاشت شوکانو و اون را به جاهای حساسِ سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو مالید و مشکل پسرک حل شد.
سومین و چهارمین و پنجمین و ششمین فرزند هم سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو نام گرفتن. پنجمی که، تنها دختر آنها هم بود وقتی زاده شد – همه اهالیِ بازتانکا معتقد بودند که او حرامزادهست- و به این اسم نامیده شد، زنِ سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیویِ پدر، درجا سکته کرد و جابجا، بدون ذرهای وقت برای رسیدن آمبولانس فوت کرد. تنها تونستند پسرِ داخل شکمش را که ۵ ماهه بود در بیمارستان سزارین کنند که اسم او هم، طبعاً، سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو شد.
سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو، دیگر هرگز زن نگرفت اما سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو کلاً چهار بار ازدواج کرد و در آخرین جدائیاش تازه فهمید همجنسگرا بودهاست و نمیدانسته. سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو پزشک شد و به درجات عالی رسید. سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو در ۱۴ سالگی از وبا مُرد و سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو شوهرش را کشت و به سیزده سال حبسِ تعزیری محکوم شد. بعد از اتمام این دوره پیرزنی کمصحبت شد و روزها مشغول بافتنی شد و شبها در سایتهای مستهجن پرسه میزد. سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو هم گوشهنشین شد و تا آخر عمر یعنی سنِ هفتاد و چهارسالگی با نوۀ خود زندگی کرد.
هنوز که هنوز است، بعد از گذشت چندین و چند سال از داستانِ اندرسن آسمبیوها، هرازچندگاهی یکی از افرادِ بازتانکا یادِ سرجیو شوکانو اندرسن آسمبیو رو با نامیدن فرزندانشون به این اسم پاس میدارن. یادش گرامی، نامش جاوید.
خدا شفا بده!