«این» با «اون» چه فرقی داره؟
جفتشون قبل از اینکه عمل کنن، دماغشون گنده بوده…
این با اون چه فرقی داره؟
جفتشون 75 ِ سی هستن…
این با اون چه فرقی داره؟
جفتشون moody و بد میشن روزِ 14 اُمشون.
این با اون چه فرقی داره؟
جفتشون خوشپوشن و جفتشون صادق نیستن، جفتشون کلی ادعا داشتن و واسه جفتشون یه روز شاخکهات میجنبید، جفتشون کلی بد بودن و تو نمیدیدی اینو و جفتشون رو بالاخره تونستی که فراموش کنی…
این با اون چه فرقی داره؟
تو، واسه «این» بیشتر از «اون» میمردی!
این با اون چه فرقی داره؟
جفتشون، الانا، شبها زاناکس میخورن تا خوابشون ببره و جفتشون قربونصدقهت میرن هر ثانیه… الانا!
این با اون چه فرقی داره؟
این با اون چه فرقی داره؟
حالا گیریم که چشمِ اون از این خوشگلتره. عوضش پاهایِ این هم از اون قشنگتره.
این با اون چه فرقی داره؟
هیچی…
جفتشون رو بذار کنار و دنبالِ کسی بگرد که با کَسایِ دیگه فرق داره…
«من خدائی تازه میخواهم»* رو داد بزن… بلندتر! اصلاً عربده بکش!
.
.
.
Okay!
خدائی رو شکر که وجود نداره!
«من خدائی تازه میخواهم»* رو داد بزن… بلندتر! اصلاً عربده بکش!
.
.
.
Okay!
خدائی رو شکر که وجود نداره!
خیلی حالت بده! n دفه بهت گفتم وقتی مستی بلاگ نکن!
kheili kheili khoooooooooobe, hamishe vaghty masti bia benvis !!
cheghad akharesho khob tamom kardi…
Amen To That…!!
bishtar hal mide vaghty masti inaro bekhooni ba lahne mastit… man record konam…!! that would be coooooooooooooooooooooooooooooooool
اگر این کنم،
این به آن، آن می گوید و آن به این، این…
آنان به اینان، آن می گویند و اینان به آنان، این…
این و آن چه می گویند؟
همه از این می گویند و همه از آنان به اینان…
تازه خدا نکند که بفهمند که آن این را به آن گفته و این آنرا به این…
این را که نگو و نکن و نباش و نخواه…
اگر آنان این را ببینند
به اینان آنی می گویند که آنان به اینی…
شما اینو آن می گویید و
من آنم و این…
اصلا به اینم که آنان آن می گویند…
با شما هم محله ها و همسایه ها و هم خون ها و هم سوارها…
و
همه ی همه ی همه ی هم هایم
با همه ی شما دلسوزانم…
لطفا همه تان به صف شوید…
جیـــــــــــــــــــــــــــشــــــــــــــــــــــــششششششششششششششش
حالا همه بروید و از این ، به آنان و اینان بگویید.
یا من به همه ی شما…
یا همه ی شما به زندگی من…
یا هم زندگی به همه ی ما..
( امین منصوری) + سطر آخر از رایا جون
این ممکنه شبیه اون باشد اما این e اون کجا و اون e این کجا!!!
* قطعه داخلِ گیومه قسمتی از شعرِ «یاغی» از «هوشنگ شفا»
————————————-
یاغی
برلبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمهام دلگير و افسرده است
نه سرودي، نه سروري نه همآوازي نه شوري
زندگي گويي ز دنيا رخت بر بستهاست
يا كه خاك مرده روي شهر پاشيدهاست
اين چه اييني چه قانوني چه تدبيري است
من از اين ارامش سنگين و صامت عاصي ام ديگر
من از اين اهنگ يكسان و مكرر عاصي ام ديگر
من سرودي تازه ميخواهم جنبشي شوري نشاطي نغمه ايي فريادههاي تازه مجوييم
من به هر ايين ومسلك كو كسي را از تلاشش باز دارد ياغي ام ديگر
من تو را درسينه اي اميد ديرين سال خواهم كشت
من اميد تازه ميخواهم . افتخاري اسمان گير و بلند اوا زه ميخواهم
كرم خاكي نيستم اينك تا بمانم در مغاك خويشتن خاموش
نيستم شب كور كه ازخورشيد روشن گر بدوزم چشم
افتابم من كه يكجا يك زمان ساكت نمي مانم
با پر زرين خورشديد افق پيماي خويش
من تن بكرهمه گلهاي وحشي را نوازش ميكنم هر روز
جويبارم من كه تصوير هزاران پرده در پيشاني ام پيداست
موج بيتابم كه بر ساحل صدفهاي پري مي اورم همراه
كرم خاكي نيستم من افتابم جويبارم موج بيتابم
تا به چند اين گونه در يك دخمه بي پرواز ما ندن تا به چند اينگونه با صد نغمه بي اواز ماندن
شه پر ما اسماني را به زيرچنگ پروازه بلندش داشت
افتابي را به خاري در حريم ريشخندش داشت
گوش سنگين خدا از نغمه شيرين ما پر بود
زانوي نصف النهاراز پاي كوب پر غرور ما چو بيد از باد ميلرزيد
اينك ان اواز و پروازه بلند واين خموشي و زمين گيري
اينك ان همبستري با دختر خورشيد و اين هم خوابگي با مادر ظلمت
من هرگز سر به تسليم خدايان هم نخواهم داد
گردن من زير بار كهكشان هم خم نمي گردد
زندگي يعني تكاپو زندگي يعني هياهو زندگي يعني شب نو روز نو انديشه نو
رندگي يعني غم نو حسرت نو پيشه نو
زندگي بايست سرشار از تكان و تازگي باشد
زندگي بايست در پيچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذيرد
زندگي بايست يك دم يك نفس هم ز جنبش وا نماند گر چه اين جنبش براي مقصدي بيهود باشد
زندگاني همچنان اب است اب اگرراكد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت بوي گند ميگيرد
در ملال اب گيرش غنچه لبخند ميميرد اهوان عشق از اب گلالودش نمي نوشد
مرغكان شوق در ايينه تارش نمي جوشند
من سر تسليم بر درگاه هر دنياي ناديده فرو مي اورم جز مرگ
من ز مرگ از ان نمي ترسم كه پاياني است برتور يك اغاز
بيم من از مرگ يك افسانه دلگير بي اغاز و پايان است
من سرودي را كه عطري كهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمي خواهم
من سرودي تازه خواهم خواند كش گوش كسي نشنيده باشد
من نمي خواهم به عشقي ساليان پابند بودن
من نمي خواهم اسير سحر يك لبخند بودن
من نبتوانم شراب ناز از يك چشم نوشيدن
من نه بتوانم لبي را بارها با شوق بوسيدن
من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه ميخواهم
قلب من با هر طپش يك ارمان تازه مي خواهد
سينه ام با هر نفس يك شوق يا يك درد بي اندازه مي خواهد
من زبانم لال حتي يك خدا را سجده كردن قرنها او را پرستيدن نمي خواهم
من خدايي تازه مي خواهم گرچه او با اتش ظلمش بسوزاند سراسر ملك هستي را گر چه اورونق دهد ايين مطرود و حرام مي پرستي را
من به ناموس قرون بردگي ها ياغي ام ديگر
ياغي ام من ياعي ام من گو بگيرندم بسوزندم گو به دار ارزوهايم بياويزند
گو به سنگ نا حق تكفير استخوان شعر عصيان قرونم را فرو كوبند
من از اين پس ياغي ام ديگر
houman jan. hameye in o aan ha ba ham fargh daran:D
hich in o aani shabihe ham nistan 😉
ای بابا آخه این چه کاریه؟ چرا مهتاب بانو با یو رو برداشتی؟ قرار بود تا 6 تیر بری که
معلوم شد شهامتِ خود تخریبی رو نداری