چارلی یه کارگردانِ موفق تئاتره تویِ نیویورک. نیکول که بازیگر فیلمهای تینایجری بوده، بعد از اینکه با چارلی ازدواج کرده، بازیگر اصلی تئاترهای چارلی میشه، ولی الان بلندپروازیهاش نمیذاره توی زندگیِ هنری زیردستِ چارلی باشه. واسه همین میخواد بره هالیوود و تویِ یه سریال درِپیت بازی کنه. چارلی که نمایشِ آخرش گل کرده، موفق میشه تویِ برادوِی اجرا بگیره و نمیتونه (یا نمیخواد) که نیویورک رو ترک کنه. زن و شوهر چارهای جز جدائی ندارن… نیکول اعتقاد داره هیچوقت واسه خودش زندگی نکرده، بلکه فقط زنده بوده تا باعث زندهبودنِ چارلی باشه. ولی چارلی اعتقاد داره بودنِ نیکول تویِ اون فضای هنری خودش یعنی زندگی! روایتِ دیگه داستانِ زندگی این دو تا هم مثل خیلی از زوجهای دیگه داستانِ جدائیه…
بازی چارلی بیینظیر بود،👍 واقعا اگه تو رقابت با جوکر نبود؛ اسکار میگرفت👌