(برای پ)
دو تا راه دارم برای این «اِی. اِم. الِ.» عزیز. این تنها دوستِ خوب این روزهایِ من:
درمانش کنم یا بیخیالش شم.
در سنِ من اگه بخوام برم تو فاز درمان و این حرفها، توی خوشبینانهترین حالتش چهار درصد تا پنج سالِ دیگه زنده میمونم. یعنی اگه همه داروهایِ لجنِ تویِ بازار بخواد بهترین کمک رو بکنه از صد تا بیمار با سنِ من، فقط چهارتاشون پنج سالِ دیگه زنده میمونن.
داروها هم محشرن؛ با کلی عوارضِ رنگارنگ. بهترین و جدیدترینش «سیتارابین»ه که با «آنتراسایکلین» معمولاً بصورت ترکیبی استفاده میشه. یه کوچولو هم عوارض دارن:
تب بالای ۳۹ درجه، لرز، استفراااااغ، سر درد، اختلال بینائی و شنوائی، کم شدن توانائی حرکت دادن اعضای بدن، بیاختیاری مدفوووع و ادرارررررر، بدن درد، زخم دهن و گلو و شصت هزارتا کوفت دیگه.
راهِ دوّم، راهِ سریع و خوب جوابدهی هست :
درمون نکنم و به صورت بسیار حاد بشتابم به سوی باری تعالی. دیده شده که دو هفتهای هم این مسیر رو رفتن. درد داره، ولی قابل تحمله. فقط یه خورده استخوونات تیر میکشه و تویِ جناغِ سینهت انگار پونزِ داغ میکنن. مثل بابک تویِ «در امتداد شب» میشی. راحتْ آخرش سرتو میذاری رو شونة گوگوش و به صورت بسیار دراماتیزهای میمیری.
اصلا هم تهوع، استفراغ و اون آتاشپاشغالایِ «سیتا» و «آنترا» رو نداره.
آره فکر کنم دومّی رو انتخاب کنم. تویِ این همه سال مگه چه گلی به سرمون زده که بخواد با کلی ناز و ادا، افتخارِ چهار درصدی بهمون بده و پنج سال دیگه توی این سگدونی نگهمون داره. اینجوری عزّت و ذلّتش هم دستِ خودمه و تازه میتونم توبه هم کنم! خدا رو چه دیدی. شاید خدائی هم بود، بهشت و جهنمی هم بود و بعد از اینکه ما توبه کردیم و مردیم لااقل اون دنیامون خوب شد.
* * *
جنازهش با دست نوشتههایِ بالا و یه قوطی دیگوکسین صدتائی که توش چندتا دونه بیشتر قرص نبود یه روز بعد پیدا شد. سریع و مستقیم رفته بود احتمالاً جهنم. بدون درد و تهّوع و استفراغ و توبه!
سر همه رو کلاً کلاه گذاشت. خونواده و دوستها و دکترها و خدا! حتی سر لوکیمیِ حادِ میلوئیدی رو!
* عکس از جناب دکتر رابرت دابلیو مککینا