چقدر دوست داشتم الان یه زن پیشم بود که: خوشگل بود، صداش جیغ جیغو نبود، سایزاش همونی بود که من میخواستم، غر نمیزد، منطقی و مؤدب بود، Show off نبود و «میلان کوندِرا» رو میفهمید.
اونوقت باهاش میشستم از شب تا صبح قهوه میخوردم و در موردِ «سبکیِ تحمّلناپذیرِ بودن» حرف میزدیم.
* * *
مهّم نبود اگه «میلان کوندِرا» رو نمیفهمید. معمولاً میشه این چیزها رو یاد داد.
اگه اهلِ شو بود و بیمنطق مخالفت میکرد و مؤدب هم نبود، باز میشد ندید گرفت و تحمّلش کرد.
اگه اهلِ شو بود و بیمنطق مخالفت میکرد و مؤدب هم نبود، باز میشد ندید گرفت و تحمّلش کرد.
صداش رو هم میشه نشنید. به قیافهش هم میشه نگاه نکرد.
سایز؟! اِممممم. باشه! میشه مالِ کسِ دیگه رو تصوّر کرد وقتی تصادفی چشمت خورد به هیکلش.
سایز؟! اِممممم. باشه! میشه مالِ کسِ دیگه رو تصوّر کرد وقتی تصادفی چشمت خورد به هیکلش.
اصلاً بیخیالِ «بارِ هستی»! کاشکی بود فقط، هر چی بود، فقط میشستیم قهوه میخوردیم و حرف میزدیم.
بیخیال زن! کاشکی یه پسر، یه پیرزن، یه سگ، یه گیاه، یه موجود زنده، تویِ این اتاقِ خرابشدهٔ قهوهای-خاکستری، اونور این میزِ لعنتی، جای این سه پایۀ قزمیت بود که وقتی داشتم قهوه میخوردم بهش نگاه میکردم…
۹۰/۱۲/۱۲
ترزا و سابینا یت آرزوست….