هذلولیِ عشقی

5
(1)
 
 
دو زن عاشقم بودند. دوّمی، هنوز هم. آن دیگری خود را کُشت وقتی فهمید که من کسِ دیگری را دوست دارم. افسوس که آن‌کس من را دوست نداشت و درعوض عاشقِ مردی بود که زنش خود را کشته بود و دل به دختری داده بود که که آن دختر همان دوّمی‌ست.   
 
 

Rate This

We are sorry that this post was not useful for you!

Let us improve this post!

Tell us how we can improve this post?

5 thoughts on “هذلولیِ عشقی”

  1. فیوض شهر کان پرید و تمام هنر پیشه های فستیوال در شهر متواری شدند …..یعنی من با خوندن این هذلولی کان فیوض شدم !!!!!؟

  2. vayyyyyyyy khodaye man che chizaye be maghze to mirese doctor jan man koli khondam ta fahmidam vali khailiiiiii bahal bod

    mer30 ke kolan ma ro hamishe khol baghi mizari …

  3. حداقل دومی که به عشقش رسید. این وسط سر تو کلاه رفت که مهتاب بانو رو از دست دادی

  4. و من فکر میکنم که تو چقدر به خودت میبالی و افتخار میکنی که یه دختر خودشو به خاطر تو کشته

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *