پاهاش میلرزید. نمیتونست درست از پلّههایِ کنارِ هواپیما پائین بیاد. چندین بار احساس کرد که داره با سر سقوط میکنه پائین. باورش نمیشد. بالاخره رسید! بعد از این همه مدّت! بالاخره رسیده بود. تویِ صفِ پاسپورتچِک، آروم و Read more
عروسک کوکی
بیش از اینها آه آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر Read more