Bullog

خُل‌نگِار

دیالوگِ روز 5 (4)

پاشا: … ولی من یه موقع، شاید فقط یه بار واقعاً از دستت ناراحت شدم.

پژمان: !

پاشا: وقتی که بعد از دعوایِ من و اون مردک …. بهش زنگ زدی.

پژمان: آره، می‌دونم.

پاشا: اشتباه کردی دیگه؟

پژمان: Read more

حماقت؟ 5 (4)

– خوبه لااقل تو به یکی نامه می‌نوشتی که می‌فهمید. – این حماقتِ توئه که عاشق یکی شدی که نامه‌هاتو نمی‌فهمه!

روسپی‌ها هم عاشق می‌شوند، عاشق روسپی‌ها هم می‌شویم 5 (4)

خودِ سکس، به خودیِ خود شاید n تا مزه بده، ولی در واقع برنامه‌های جانبیِ ذهنی، صوتی و تصویریِ قبل و حین و بعدش، نزدیکِ 10 n کیف می‌ده. مثلاً، اون دیالوگ‌ها، اون منظره‌هایی که شاید اصلاً رئال هم Read more

!نوشتن یک بیست و پنج در تاریکیِ یک دموکراسی 5 (3)

بعضی از تجربه‌ها، می‌رن می‌شینن روی یه قسمت روحِ آدم، مثِ مته، سوراخش می‌کنن و مسخت می‌کنن!

تئاتر‌های «محمد یعقوبی» برای من این مته‌ست! وقتی می‌شنوم یه کارِ جدید قراره داشته باشه، یه جوری می‌شم! دیدین هِی منتظر یه Read more

یک انزوایِ خواستنی! 4.2 (5)

یکی از نکات بسیار مثبت این وبلاگ (یا شاید تنها حسنش) اینه که کسی نمی‌خوندش!

عادت 5 (1)

دیروز جائی خوندم:

«اگه از کسی خوشت نیومد باهاش نخواب؛ چون ممکنه عاشقش بشی!»

What’s the matter? The Grey Matter? 5 (4)

 

مادة خاكستري رو كه مي‌شناسين؟! هموني كه تو مخ‌تونه! هموني كه اگه نداشته باشين يا كم داشته باشين فرقي با جلبك و لاک‌پشت نخواهيد داشت! آها! گرفتين كه كي‌ رو مي‌گم؟ آباريكلا! تازگي از طرف دانشگاه Irvin UC Read more