از فردایِ روزِ ازدواج، هر روز صبح، قبل از رفتن سرِکار، مرد زن رو بیدار میکرد تا ویتامینها و قرص کلسیمش رو بهش بده. زن تو خواب و بیداری غر میزد…
خُلنگِار
از فردایِ روزِ ازدواج، هر روز صبح، قبل از رفتن سرِکار، مرد زن رو بیدار میکرد تا ویتامینها و قرص کلسیمش رو بهش بده. زن تو خواب و بیداری غر میزد…
وقتی یارو میگه: «گاهی اوقات، یه داستانِ شیش کلمهای، میارزه به کل یه کتابخونه... خیلی وقتها یه بیت از تمامِ یه دیوان بهتره...» دقیقاً منظورش …
پسرک لاغراندام با تردید از روی صندلیش بلند شد و مِنمِنکنان گفت: - من... من دقیقاً نود روزه... نود روزه که لب به مشروب نزدم. حاضرین جلسه نامنظم…
یه رابطه زمانی عمرش تموم میشه که مجموعِ خاطراتِ خوبش از مجموعِ خاطراتِ بدش کمتر بشه.
(برایِ یاس) - حوصله داری یه ذره باهات دردِ دل کنم؟ - ... - وقتی تو اومدی که با من زندگی کنی، واکنش افراد عجیبغریب بود. اول همه تعجب کرده بودن …
تویِ یه طلاق حتماً و همیشه مقصر مرده. اگه آدممریضه خودش باشه که داستان مشخصه؛ اگه هم نه، اون بوده که در قدم اول اشتباه انتخاب کرده.
(به «مینا جانِ» شهیار) پروفایلش خصوصی بود. همه این سالها. واسه همین عکسش تویِ اون قابِ دایرهای انقدر کوچیک بود که مجبور میشدم با یه برنامه …