بعد از سه ساعت که هیچ حرفی نزده بود، برگشت سمت همه و گفت:
«حسابِ میز با من.»
بعد از سه ساعت که هیچ حرفی نزده بود، برگشت سمت همه و گفت:
«حسابِ میز با من.»
– یه دقیقه تکون نخور خودشه… نوکِ انگشتم رو دنبال کن. این شکلی که میکشم رو گونهت؛ Φ. الان برات درست و حسابی توضیح میدم چرا عاشقت شدم.
– باز مست شد!
– نه اتفاقاً! مست نیستم! امشب اصلاً Read more
– حالا که تموم شده شاید بتونی بهم بگی که چی شد که یهو گذاشتی و رفتی.
– میدونی وقتی میخوان تو یه شرکت کسی رو اخراج کنن چیکار میکنن؟
– میگن بیا تو دفترِ مدیرِ منابعِ انسانی Read more
از فردایِ روزِ ازدواج، هر روز صبح، قبل از رفتن سرِکار، مرد زن رو بیدار میکرد تا ویتامینها و قرص کلسیمش رو بهش بده.
زن تو خواب و بیداری غر میزد و یه «بذار بخوابم»ِ مبهم نثار Read more
وقتی یارو میگه: «گاهی اوقات، یه داستانِ شیش کلمهای، میارزه به کل یه کتابخونه… خیلی وقتها یه بیت از تمامِ یه دیوان بهتره…» دقیقاً منظورش اینه:
شهری مُتحدّثانِ حُسنت
الّا متحیّرانِ خاموش
سعدی
* تصویر: محمود فرشچیان
پسرک لاغراندام با تردید از روی صندلیش بلند شد و مِنمِنکنان گفت:
– من… من دقیقاً نود روزه… نود روزه که لب به مشروب نزدم.
حاضرین جلسه نامنظم برای پسرک دست زدند.
فرانک که وسط نیمدایرة صندلیها Read more