۱- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که تویِ زندگی سختیِ زیادی کشید، ولی بسیار تلاش کرد و سرانجام به مقامهایِ بالا رسید و به همه کمک کرد و همواره ازش به نیکی یاد کردن. او در سنِ هشتاد و سه سالگی فوت کرد. با وجود سنِ زیاد اما متوجه نشد که آیا از زندگیش لذت برد یا نه.
۲- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که تویِ زندگی سختیِ زیادی کشید، ولی بسیار تلاش کرد و سرانجام به مقامهایِ بالا رسید. اما تا خواست که به ملت کمک کنه و از زندگیش لذت ببره دچار سرطان کولونِ بالارونده شد و در سن چهل و سه سالگی جان به جانآفرین تسلیم کرد.
۳- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که تویِ زندگی سختیِ زیادی کشید، ولی تصمیم گرفت تا بسیار تلاش کنه که بتونه سرانجام به مقامهای بالا برسه و به مردم کمک کنه. در نهایت اما در سنِ بیست و نه سالگی در حالیکه تنها چند روز از جشنِ فارغالتحصیلیش میگذشت، در تصادفی جادهای ریقِ رحمت رو سرکشید و فرصتی نکرد که از زندگیش لذت ببره.
۴- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که تویِ زندگی سختیِ زیادی میکشید و تا یه جاهائی هم خوب پیش رفت و عنقریب بود که به آدمها خدمت کنه، ولی ناگهان تصمیم گرفت که به این علت که از زندگیش لذت نمیبره، دیگه تلاشی نکنه؛ برایِ همین در گاراژِ خونهش با گازِ مونوکسیدکربنِ حاصل از دودِ ماشین به زندگیِ خود خاتمه داد. او در لحظة مرگ بیست و پنج ساله بود.
۵- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که با وجود اینکه خیلی تلاش کرد، چون اون سال سؤالهایِ کنکور رو فروختن و او پولِ کافی برای خریدنِ اونها نداشت، نتونست در امتحان قبول بشه و چون نیمة دومِ سال هم به دنیا اومده بود مجبور شد که بره سربازی. او همواره در طولِ خدمت به دوستانِ سربازش میگفت که تصمیم داره بعد از سربازی با وجود تمامِ سختیهائی که در زندگیش پیشِ رو داشت بسیار تلاش کنه و به مقامهایِ بالا برسه و بتونه به کشورش کمک کنه و از زندگیش لذت ببره. اما درحالیکه تنها چند ماه از دورانِ خدمتش مونده بود در درگیری اشرارِ مرزی شرقِ کشور تیری به مغزش خورد و جابهجا مُرد. سنِ او در لحظه مرگ نوزده سال و اندی بود.
۶- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بسیار کوشا بود که والدینش باوجودِ تمامِ سختیهایِ زندگی پولی جور کردن و دادن به قاچاقچیها که ببرندش اونورِ آب تا بتونه بسیار تلاش کنه و به مقامهایِ بالا در زندگیش برسه و بعد، چه در وطن، چه در خارج از وطن، به اجتماع کمک کنه. جنازه او را در جائی میانِ تنگه مانش، درحالیکه تنها پانزده ساله بود، از آب بیرون آوُردن. او ناکام موند و فرصت نکرد که از زندگیش لذت ببره.
۷- یکی بود، یکی نبود. یه آدمِ خوب و باهوش و بهنظر بسیار کوشا بود که از قضا در زندگی سختی نداشت و معلوم هم نشد که قرار بود پرتلاش باشه یا اینکه بتونه به مقامهای بالا در زندگی برسه یا نه، یا حتی اگه رسید اصلا بتونه به کسی کمک کنه یا نه. جسدِ او هرگز پیدا نشد. آخرین بار در سن هشتسالگی او را در راه مدرسه به خانه، در حالِ گرفتنِ آبنباتی از دستِ یه پیرمردِ غریبه، دیده بودن. شاهد ماجرا شهادت داد که در آن لحظه نشانی از اینکه در حالِ لذتبردن از زندگیش هست یا خیر در صورتش مشخص نبوده.
۸- یکی بود، یکی نبود. یه چیزی بود که در حالِ آدم شدن بود. وی پدر و مادری خوب، باهوش و بسیار کوشائی داشت، که با وجود او زندگیشون داشت سخت میشد. اما اونها بسیار پرتلاش بودن و علیرغم اینکه در سن پنجماهگی بسیار مشکله، بالاخره موفق شدن که او را سقط کنن. آخرین تصویرِ سونوگرافی معلوم نکرد که آیا او در این مدت از زندگیش لذت برده یا خیر. با این حال قطعا مشخص بود که والدینش نه تنها به خودشون بلکه به دنیا خدمت کردن.
۹- یکی نبود. چون پدرش، برخلافِ اینکه بسیار بسیار پرتلاش بود، هیچگاه ازدواج نکرد و صاحبِ فرزندی نشد. اگه میشد شاید که اون اونوقت بود و بچه باهوش و کوشائی میشد و با تلاشش از زندگی لذت میبرد و خدمتی هم به یکی میکرد. شاید!
یکی بود، یکی نبود. شاید هیچکس، هیچوقت حقیقتا از زندگیش لذت نمیبره! شاید ما فقط اومدیم که رنج بکشیم. همین.
(حسابی کمپیدایی، اما همین که ایمیل وبلاگت رو دیدم، خوشحال شدم. امیدوارم خوب باشی).
کاریکاتور محشر بود
این که اول همه نوشتهها عین هم شروع میشه، اشاره رندانه و زیرکانه به تکراری بودن زندگی داره؛ و این از نظر من محشر بود👍 یکی نبود عاالیی بود👌
از کاریکاتورم که نگم برات، واژهای برای وصفش پیدا نمیکنم👏👏👏