هارلِت

4.8
(16)

نت‌هایِ آهنگِ والسِ مهتاب مثل دودِ رقصانِ سیگارش در فضایِ اتاق به پرواز در می‌آیند.

گیلاس‌هایِ من و او، گواهانِ معاشقه‌هائی خاموش، یکی‌یکی میانِ پر و خالی در نوسانند.

او تجسمِ زیبائی‌ست… یک زیبائیِ افسون‌گر…

ولی من به چهره‌اش نگاه نمی‌کنم.

به جایِ آن، به قرمزِ هارلِتِ ناخن‌ها و انگشتانِ باریکش خیره مانده‌ام. به آنها که ماهرانه سیگار را گرفته‌اند. 

تماشا می‌کنم… فقط تماشا می‌کنم…
شیوه‌اش را در رهائیِ خاکسترِ سیگار؛ حرکاتِ نرمِ نیم‌دایره‌وارِ دستش را. هم‌آغوشیِ آن نوکِ قرمزخاکستری را با لبه بلورینِ زیرسیگاری.

پاهایش زیرِ آن پارچه سیاهِ چسبان را. هنرمندانه اریب‌وار انداختنِ آن یازدهِ صاف‌ِ صافِ موازی را.

کج نشستن و به‌نرمی‌ خم‌شدنِ کمرش را. 

آن کشمیر‌هایِ سیاهِ لطیف را  که به روی قله‌ها و دره‌هایِ شاه‌کارِ تنش تاب می‌خورند.
آن دره عمیقِ کنارِ قلبش را.
تماشا می‌کنم…

نه صدایش، که سکوتِ میان جملاتش مرا مسحور کرده‌است.

در این خاموشیِ مشترک، در این سکونِ او و ما، منِ گرسنه همه این لحظه را سیرِ سیر تماشا می‌کنم.

نُت‌‌هایِ اریک کریستین تک‌تک در هوا زاده می‌شوند و تند‌‌تند در کنار گوشِ ما یکی‌یکی می‌میرند.

اتاق آکنده از بویِ او و دود. جام‌هایِ لب‌ریز تهی. زیرسیگاری‌ِ خالی اما از ردِ سرخِ لب و خاکستر پُر.

 زیباست… او خیره‌کننده زیباست…

دم‌ به دمِ این شگفتی‌ها را تماشا می‌کنم.

اما هرگز به صورتش نگاه نمی‌کنم.

دیدن چهره‌اش؛ محوشدنِ خاطره‌هایم با تو، آخرین چیزی‌ست که در این ناب‌دم می‌خواهم .

 

La Valse au Clair de Lune
Eric Christian

 

Rate This

We are sorry that this post was not useful for you!

Let us improve this post!

Tell us how we can improve this post?

1 thought on “هارلِت”

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *