(برایِ مَت کینگِ The Descendants)
هوسِ سیگار کردم… ولی نمیخوام بیدار شی. مثلِ هر شب پشتت به منه. بازوهامون تو هم گره خوردن و با هر نفست موهات گردنم رو غلغلک میده. نمیخوام بیدار شی.
هوسِ سیگار کردم… نفسِت عمیقه… دیگه بعد از این همه سال میفهمم وقتی نفست اینجوری عمیق میشه یعنی که خوابِ خوابی… دستم خسته شده. سِر شده. سنگینه… خواب رفته… دیگه نمیتونم حسّش کنم…
هوسِ سیگار کردم… امشب خیلی خوب بودی با من… بعد از مدّتها… و این کار رو برام سختتر میکنه…
هوسِ سیگار کردم… آروم آروم دستم رو از تو تنت میکشم بیرون. از میزِ کنار تخت، کورمال کورمال دنبالِ پاکتِ سیگار میگردم. بالاخره پیداش میشه.
سیگار رو روشن میکنم. گُلِ آتیشش پشتِ لختت رو روشن میکنه. مثلِ یه عکسِ قرمزِ خیسِ تازهظاهر شده در تاریکخونه. امشب خیلی خوب بودی… مثلِ اوّلا… ولی دیگه تموم شد… شبِ آخره… فردا بالاخره بهت میگم…
ازت خسته شدم… یکنواخت شدی برام… مدتیه که دیگه اون زنی که میخوام نیستی… باید تموم شه… تموم میشه… شبِ آخر بود… سیگارم هم تموم میشه. شونههات دوباره همرنگِ موهات میشن… تاریک… فردا که بیدار بشی بهت میگم که دیگه دوسِت ندارم… ولی امشب خیلی خوب بودی و این کارِ فردا صبح رو سخت میکنه.
* * *
صبح بیدار میشم. تو تویِ جات نیستی. بهجایِ تنت، یه گودیه و یه کاغذ. بازش میکنم… خطِّ تو میگه:
«با خودم فکر میکردم که چجوری بهت بگم. اصلاً بگم یا نه. دیشب وقتی که داشتی سیگار میکشیدی اومدم بگم، بازم نشد. حتّی قبلش که هِی میخواستی از جات بلند شی و نمیشدی، خواستم رومو کنم طرفت و بهت بگم ولی باز نشد. هیچوقت نمیشه گفت که دقیقاً کجا به انتهاش میرسیم. خیلی مهّم هم نیست. چند ماهیه که یکی دیگه رو دوست دارم. بیشتر از تو. خداحافظ.»
…کاغذ رو دقیقاً همونجوری که اوّل بود، تا میکنم و میذارم روی تخت، جایِ بدنِ تو. فکر میکنم دوسِت دارم… هوسِ سیگار کردم…
نوشتههات دارن تکراری میشن… وقتی نوشتههایِ یکی تکراری میشن که اون آدم مدّتیه که دیگه کتاب نمیخونه…
وقتی مدتها چیزی نمینویسه دلیلش چیه؟!😎
پ.ن: تکراری نیستن اتفاقا، تنها وجه اشتراکشون تلخ بودنشونه تلخخخخخ خعلییییی تلخ…🥺🥺🥺
نه اينطور نيست. اگه يکي هزارتا نوشته تکراري خوب داشته باشه، بازم خواندنشون کيف ميده، مخصوصا از راه دور.
adami ke sigar nemikesheh vaghti havase sigar mikone yani ke khaily ozash kharabeh!
یه مواقعی هم هست ، بدون وجودِ شخص دیگری..با تمام خوب بودن ِ خودِ ما یا طرف …به این مرحله می رسه…یعنی دیگه آدم ها نیستن که واسه رابطه تصمیم می گیرن ، رابطه اونا رو جدا می کنه…
یه روز وقتی میری دیگه بر نمی گردی، اونم نمیاد دنبالت.
یا تلفن رو که قطع می کنی بدون هیچ حرف ِ خاصی ، نه دیگه اون بهت زنگ میزنه نه تو.. نه هم دیگه سراغی از هم می گیرین.. و همه چی یه جوری تموم میشه که انگار هیچ وقت نبوده..یا همش خواب بوده.
من این اتفاق رو تجربه کردم ولی هیچ وقت نتونستم براش دلیل پیدا کنم که چرا اینطوری میشه؟ یا اینکه اسم ِ خاصی داره ؟ نمی دونم…
خیلی خوب بود…
چیزی که عوض داره گله نداره !!
همه چیز دو طرفه هست . اولش دوست نداشتم جای دختره باشم ولی بدش خوشحال شدم !
تاوان سنگینی دادم تا بالاخره فهمیدم، کسی را که قصد رفتن دارد؛ باید راهی کرد...👍 سیمین دانشور
چه زیبا و چه دردناک چه حال بدی بوده اون شب و چه شب سختی بوده بعد اون حال خوب
قصه رفتنها تلخه خیلی تلخ
چه نوشته از ته دلی