Bullog

خُل‌نگِار

Remorse 5 (2)

So u wanna know what’s my greatest regret in life? Okay; here it is:   “It was half past three in the afternoon when I met her. We were just past the Old Town Square and were enjoying the Read more

سوءِتفاهم 4.3 (4)

  یه شب مستِ مست کرد، نشست جدّی و محکم با خدا اتمام حجّت کرد: «یا این هفته کاری می‌کنی جایزة پنجاه میلیونی رو ببرم، یا یه‌ کاری می‌کنی دیگه تویِ این دنیا نباشم.»   چند روز بعدش پنجاه Read more

شگون 5 (3)

  تا وقتی اون بود که اهمیت این موضوع خیلی خودش رو نشون نمی‌داد. از روز قبلش خونه رو بوی سیر و شنبلیله و شیوید و ماهی می‌گرفت … نه تنها این موضوعِ تکراری اهمیتی واسم نداشت، تازه شاکی Read more

دماغ 5 (5)

صداقت را نه در کلامش می‌شد یافت، نه در نگاهش… نه می‌شد در لبخندش یافت، نه در اشک چشمانش… صداقتش یافتنی نبود… بافتنی بود!  

مثلِ یه عکسِ تازه‌ظاهر شده در تاریک‌خونه 5 (8)

   

(برایِ مَت کینگِ The Descendants) 

  هوسِ سیگار کردم… ولی نمی‌خوام بیدار شی. مثلِ هر شب پشتت به منه. بازوهامون تو هم گره خوردن و با هر نفست موهات گردنم رو غلغلک می‌ده. نمی‌خوام بیدار شی. Read more

آدیداس‌هایِ کهنۀ سباستین 5 (4)

  –      لااقل پنجرۀ اتاقتو باز کن که این بویِ گند از اتاقت بره بیرون. دوباره بالا آوردی؟ –      اصلاً حوصلۀ نصیحت ندارم امروز بِنی. –    Read more