Bullog

  چهارده ژانویۀ1957. در سنِّ 57 سالگی. فقط 36 کیلو وزنش بود. در آخرین لحظاتِ نبردش با سرطانِ مری، نه تنها مجبور شده بود قسمتی از مری‌ش رو برداره، بلکه یکی از دنده‌هاش، و دو تا از غدد لنفاوی‌ش Read more

    بعضی وقت‌ها یه مینی‌مال، از هرچیزِ کاملی، کامل‌تره. گاهی اوقات، یه داستانِ شیش کلمه‌ای، می‌ارزه به کل یه کتابخونه. گاهی یه تک‌پلان، می‌ارزه به کلِ آرشیوِ فیلم‌خونۀ ملّی… یه آرشه به همة ارکستر. خیلی‌ وقت‌ها یه بیت Read more

–        یادته اون روز… –        از گذشته حرف نزن! –        … –       Read more

  (به پرنده‌هایِ «استقلال»)

آخرین تصویری که از تو به یاد دارم، در میانِ جمعیتی بود رنگین، هر کدام به یک رنگ، متعلّق به یک گروه، خشمگین و خواهانِ چیزی، به زبانی که نه من و نه تو می‌شناختیمش، Read more

    دیگه خسته شدم… بعد از این همه سال، رفتارش با هام تویِ این یه سالِ گذشته خیلی عوض شده. همش با اون دخترۀ ابرو جِنّی می‌ره دَدَر. اصلاً محلِ سگِ منم نمی‌ذاره. فکر می‌کنه من خرم. داره Read more

  مراسم. استاکینگِ سیاه. ساکسیفون. پاکتِ نامه. شهرِ فرنگ. صداقت. خاکستری. چهارراه. نمک و لیمو. نُت. سکوت. مستیِ سفید. تاریک. روح. کادیلاک. مو. گوشواره. آشتی. درمان. تنهائی. سرخ‌کرده. پارمزان. پُل‌ نیومن. ب‌ِثِ‌ژِ. کال‌ویتینگ. رایش. جیگمول. راش‌هایِ دور انداختنی. شال‌گردن. Read more

    از پلّه‌هایِ هواپیما بالا می‌رود. در حالی‌که کوله‌پشتیش را از این دوش به آن دوش می‌اندازد، با حرکتِ سری به مهماندار سلام می‌کند. دوباره تکّۀ کنده‌شدۀ کارتِ پروازش را چک می‌کند تا از جایِ صندلیش مطمئن شود. Read more